غزل شماره ۲۰۰

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات
مشاهده برنامه «سعدی نامه» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد
که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
مکن ار چه می توانی که ز خدمتم برانی
نزنند سائلی را که دری دگر نباشد
به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
نکنی که چشم مستت ز خمار برنباشد
همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد
مژه ای به خواب و بختی که به خواب درنباشد
چه خوشست مرغ وحشی که جفای کس نبیند
من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد
نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت
نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد
قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه
که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد
چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او
سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد
شب و روز رفت باید قدم روندگان را
چو به مؤمنی رسیدی دگرت سفر نباشد
عجبست پیش بعضی که ترست شعر سعدی
ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد

بختجفاحدیثخمارخوابدوستسخنسعدیشعرطریقعشقمستمژهچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید