بار منست او بچه نغزی، خواجه اگرچه همه مغزی
چون گذری بر سر كویش، پای نكونه كه نلغزی
حدثنی صاحب قلبی، طهرلی جلدة كلبی
اضحكنی نور فادی، اسكرنی شربة ربی
وز در بسته چو برنجی، شیوه كنی زود بقنجی؟!
شیوه مكن، قنج رها كن، پست كن آن سر، كه بگنجی
طاب لحبی حركاتی، صار خساری بركاتی
انت حیاتی و تعدی، طال حیاتی بحیاتی
جان دل تو، دل جانی، قبلهی نظاره كنانی
چونك شود خیره نظرشان، از ره دلشان بكشانی
عمرك یا عمر و تولی، زادك یا زید تجلی
كم تنماللیل؟! تنبه! قد ظهرالصبح، تجلی
خانهی دل را دو دری كن، جانب جان راهبری كن
طالب دریای حیاتی، سنگ دلا، رو گهری كن
یا سندی انت جمالی ، انت دلیلی ودلالی
كیف تجوز و ترجی، تعرض عنی لملالی
جان و روان خیز روان كن، با شه شاهان سیران كن
هیچ بطی جوید كشتی؟! جان شدهی ترك مكان كن
قد طلعالبدر علینا، قد وصلالوصل الینا
یا فتی وافق بدر فیه نذرنا والینا
ای طربستان، چه لطیفی؟! ای سرمستان چه ظریفی؟!
ده بخوری تو بدهی یك، كی بود این شرط حریفی؟!
كل مساء و صباح یسكرناالعشق براح
قد یسالمحزن منا، التحق الحزن بصاح
بس كن گفتار رها كن، باز شهی قصد هوا كن
باز رو ای باز بدان شه، با شه خود عهد و وفا كن
بسكمالهجر فعودوا، فی طلبالوصل سعود
امتنعالوصل بشح، اجتنبواالشح، وجودوا