غزل شماره ۲۴۲۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتری
ای آمده در چرخ تو خورشید و چرخ چنبری
یا رب منم جویان تو یا خود تویی جویان من
ای ننگ من تا من منم من دیگرم تو دیگری
ای ما و من آویخته وی خون هر دو ریخته
چیزی دگر انگیخته نی آدمی و نی پری
تا پا نباشد ز آنك پا ما را به خارستان برد
تا سر نباشد ز آنك سر كافر شود از دوسری
آبی میان جو روان آبی لب جو بسته یخ
آن تیزرو این سست رو هین تیز رو تا نفسری
خورشید گوید سنگ را زان تافتم بر سنگ تو
تا تو ز سنگی وارهی پا درنهی در گوهری
خورشید عشق لم یزل زان تافته‌ست اندر دلت
كاول فزایی بندگی و آخر نمایی مهتری
خورشید گوید غوره را زان آمدم در مطبخت
تا سركه نفروشی دگر پیشه كنی حلواگری
شه باز را گوید كه من زان بسته‌ام دو چشم تو
تا بگسلی از جنس خود جز روی ما را ننگری
گوید بلی فرمان برم جز در جمالت ننگرم
جز بر خیالت نگذرم وز جان نمایم چاكری
گل باغ را گوید كه من زان عرضه كردم رخت خود
تا جمله رخت خویش را بفروشی و با ما خوری
آن كس كز این جا زر برد با دلبری دیگر خورد
تو كژ نشین و راست گو آن از چه باشد از خری
آن آدمی باشد كه او خر بدهد و عیسی خرد
وین از خری باشد كه تو عیسی دهی و خر خری
عیسی مست را زر كند ور زر بود گوهر كند
گوهر بود بهتر كند بهتر ز ماه و مشتری
نی مشتری بی‌نوا بل نور الله اشتری
گر یوسفی باشد تو را زین پیرهن بویی بری
ما را چو مریم بی‌سبب از شاخ خشك آید رطب
ما را چو عیسی بی‌طلب در مهد آید سروری
بی‌باغ و رز انگور بین بی‌روز و بی‌شب نور بین
وین دولت منصور بین از داد حق بی‌داوری
از روی همچون آتشم حمام عالم گرم شد
بر صورت گرمابه‌ای چون كودكان كمتر گری
فردا ببینی روش را شد طعمه مار و موش را
دروازه موران شده آن چشم‌های عبهری
مهتاب تا مه رانده دیوار تیره مانده
اناالیه آمده كان سو نگر گر مبصری
یا جانب تبریز رو از شمس دین محفوظ شو
یا از زبان واصفان از صدق بنما باوری

آتشبختتبریزخورشیدخیالدولتسرورسپهرعشقمستچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید