فقیر است او فقیر است او فقیر ابن الفقیر است او
خبیر است او خبیر است او خبیر ابن الخبیر است او
لطیف است او لطیف است او لطیف ابن اللطیف است او
امیر است او امیر است او امیر ملك گیر است او
پناه است او پناه است او پناه هر گناه است او
چراغ است او چراغ است او چراغ بینظیر است او
سكون است او سكون است او سكون هر جنون است او
جهان است او جهان است او جهان شهد و شیر است او
چو گفتی سر خود با او بگفتی با همه عالم
وگر پنهان كنی میدان كه دانای ضمیر است او
وگر ردت كنند اینها بنگذارد تو را تنها
درآ در ظل این دولت كه شاه ناگریز است او
به سوی خرمن او رو كه سرسبزت كند ای جان
به زیر دامن او رو كه دفع تیغ و تیر است او
هر آنچ او بفرماید سمعنا و اطعنا گو
ز هر چیزی كه میترسی مجیر است او مجیر است او
اگر كفر و گنه باشد وگر دیو سیه باشد
چو زد بر آفتاب او یكی بدر منیر است او
سخن با عشق میگویم سبق از عشق میگیرم
به پیش او كشم جان را كه بس اندك پذیر است او
بتی دارد در این پرده بتی زیبا ولی مرده
مكش اندر برش چندین كه سرد و زمهریر است او
دو دست و پا حنی كرده دو صد مكر و مری كرده
جوان پیداست در چادر ولیكن سخت پیر است او
اگر او شیر نر بودی غذای او جگر بودی
ولیكن یوز را ماند كه جویای پنیر است او
ندارد فر سلطانی نشاید هم به دربانی
كه اندر عشق تتماجی برهنه همچو سیر است او
اگر در تیر او باشی دوتا همچون كمان گردی
از او شیری كجا آید ز خرگوشی اسیر است او
دلم جوشید و میخواهد كه صد چشمه روان گردد
ببست او راه آب من به ره بستن نكیر است او