غزل شماره ۱۷۸۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اول‌ها فزون
بنوشت توقیعت خدا كاخرون السابقون
زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او
سر كرده صورت‌های او از بحر جان آبگون
آدم دگربار آمده بر تخت دین تكیه زده
در سجده شكر آمده سرهای نحن الصافون
رستم كه باشد در جهان در پیش صف عاشقان
شبدیز می رانند خوش هر روز در دریای خون
هر سو دو صد ببریده سر در بحر خون زان كر و فر
رقصان و خندان چون شكر ز انا الیه راجعون
گر سایه عاشق فتد بر كوه سنگین برجهد
نه چرخ صدق‌ها زند تو منكری نك آزمون
بر كوه زد اشراق او بشنو تو چاقاچاق او
خود كوه مسكین كه بود آن جا كه شد موسی زبون
خود پیش موسی آسمان باشد كمینه نردبان
كو آسمان كو ریسمان كو جان كو دنیای دون
تن را تو مشتی كاه دان در زیر او دریای جان
گر چه ز بیرون ذره‌ای صد آفتابی از درون
خورشیدی و زرین طبق دیگ تو را پخته است حق
مطلوب بودی در سبق طالب شدستی تو كنون
او پار كشتی كاشته امسال برگ افراشته
سر از زمین برداشته بر خویش می خواند فسون
جان مست گشت از كاس او ای شاد كاس و طاس او
طاسی كه بهر سجده‌اش شد طشت گردون سرنگون
ای شمس تبریز از كرم ای رشك فردوس و ارم
تا چنگ اندر من زدی در عشق گشتم ارغنون

آسمانتبریزجهانخداخندانخورشیدرستمرقصزمینسایهشبدیزعاشقعشقمستنگینچنگگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید