غزل شماره ۱۸۲۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
باز نگار می كشد چون شتران مهار من
یاركشی است كار او باركشی است كار من
پیش رو قطارها كرد مرا و می كشد
آن شتران مست را جمله در این قطار من
اشتر مست او منم خارپرست او منم
گاه كشد مهار من گاه شود سوار من
اشتر مست كف كند هر چه بود تلف كند
لیك نداند اشتری لذت نوشخوار من
راست چو كف برآورم بر كف او كف افكنم
كف چو به كف او رسد جوش كند بخار من
كار كنم چو كهتران بار كشم چو اشتران
بار كی می كشم ببین عزت كار و بار من
نرگس او ز خون من چون شكند خمار خود
صبر و قرار او برد صبر من و قرار من
گشته خیال روی او قبله نور چشم من
وان سخنان چون زرش حلقه گوشوار من
باغ و بهار را بگو لاف خوشی چه می زنی
من بنمایمت خوشی چون برسد بهار من
می چو خوری بگو به می بر سر من چه می زنی
در سر خود ندیده‌ای باده بی‌خمار من
باز سپیدی و برو میر شكار را بگو
هر دو مرا تویی بلی میر من و شكار من
مطلع این غزل شتر بود از آن دراز شد
ز اشتر كوتهی مجو ای شه هوشیار من

بادهبهارحلقهخمارخیالدیدهسخنصبرغزلمستنرگسنگارچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید