غزل شماره ۱۵۴۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
روی تو چو نوبهار دیدم
گل را ز تو شرمسار دیدم
تا در دل من قرار كردی
دل را ز تو بی‌قرار دیدم
من چشم شدم همه چو نرگس
كان نرگس پرخمار دیدم
در عشق روم كه عشق را من
از جمله بلا حصار دیدم
از ملك جهان و عیش عالم
من عشق تو اختیار دیدم
خود ملك تویی و جان عالم
یك بود و منش هزار دیدم
من مردم و از تو زنده گشتم
پس عالم را دو بار دیدم
ای مطرب اگر تو یار مایی
این پرده بزن كه یار دیدم
در شهر شما چه یار جویم
چون یاری شهریار دیدم
چون در بر خود خوشش فشردم
آیین شكرفشار دیدم
چون بستم من دهان ز گفتن
بس گفتن بی‌شمار دیدم
چون پای نماند اندر این ره
من رفتن راهوار دیدم
سر درنكشم ز ضر كه بی‌سر
سرهای كلاه دار دیدم
بس كن كه ملول گشت دلبر
بر خاطر او غبار دیدم

بهارجهانخماردهانشهریارطربعشقعیشغبارمطربملولنرگسچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید