غزل شماره ۳۷۹
غزلستان ::
مولوی ::
دیوان شمس - غزلیات
ای كرده میان سینه غارت
ای جان و هزار جان شكارت
جز كشتن عاشقان چه شغلت
جز كشتن خلق چیست كارت
میكش كه درست باد دستت
ای جان جهانیان نثارت
بس كشته زنده را كه دیدم
از غمزه چشم پرخمارت
بس ساكن بیقرار دیدم
در آتش عشق بیقرارت
یك مرده به خاك درنماند
گر رنجه شوی كنی زیارت
جان بوسد خاك تو به هر دم
بر بوی كنار بیكنارت
اشعار مرتبط
نظرات نوشته شده