غزل شماره ۱۴۸۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خیزید مخسپید كه نزدیك رسیدیم
آواز خروس و سگ آن كوی شنیدیم
والله كه نشان‌های قروی ده یارست
آن نرگس و نسرین و قرنفل كه چریدیم
از ذوق چراگاه و ز اشتاب چریدن
وز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیم
چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم
گر چه چو كمان از زه احكام خمیدیم
ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم
شیریم كه خون دل فغفور چشیدیم
مستان الستیم بجز باده ننوشیم
بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم
حق داند و حق دید كه در وقت كشاكش
از ما چه كشیدید وز ایشان چه كشیدیم
خیزید مخسپید كه هنگام صبوح است
استاره روز آمد و آثار بدیدیم
شب بود و همه قافله محبوس رباطی
خیزید كز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم
خورشید رسولان بفرستاد در آفاق
كاینك یزك مشرق و ما جیش عتیدیم
هین رو به شفق آر اگر طایر روزی
كز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیم
هر كس كه رسولی شفق را بشناسد
ما نیز در اظهار بر او فاش و پدیدیم
وان كس كه رسولی شفق را نپذیرد
هم محرم ما نیست بر او پرده تنیدیم
خفاش نپذرفت فرودوخت از او چشم
ما پرده آن دوخته را هم بدریدیم
تریاق جهان دید و گمان برد كه زهر است
ای مژده دلی را كه ز پندار خریدیم
خامش كن تا واعظ خورشید بگوید
كو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم

آفاقبادهتیغجهانخورشیدصبحصبوحعاشقفغفورمحرممستمشرقمژدهنرگسنسرینواعظچشمگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید