غزل شماره ۱۱۹۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
یا مكثر الدلال علی الخلق بالنشوز
الفوز فی لقایك طوبی لمن یفوز
من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع
گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز
غوغای روز بینی چون شمع مرده باش
چون خلوت شب آمد چون شمع برفروز
گفتم بسوز و سازش چشمم به سوی توست
چشمم مدوز هر دم ای شیر همچو یوز
ما را چو دركشیدی رو درمكش ز ما
این پرده را دریدی آن پرده را مدوز
ای آب زندگانی بخشا بر آن كسی
كو پیش از این فراق در آن آب كرد پوز
اول چنان نواز و در آخر چنین گداز
اول یجوز آمد و امروز لایجوز
ای جان و بخت خندان در روی ما بخند
تا سرو و گل بخندد در موسم عجوز
در موسم عجوز چو در باغ جان روی
بنماید آن عجوز ز هر گوشه صد تموز
گوید به باغ جان رو گویم كه ره كجاست
گوید كه راه باغ نیاموختی هنوز
آن سو كه نكته‌ها و رموز چو جان رسد
ای عمر باد داده تو در نكته و رموز
تو غمز ما طلب كن خود رمزگو مباش
با آن كمان دولت كو درمپیچ توز
گر نفس پیر شد دل و جان تازه است و تر
همچون بنفشه تر خوش روی پشت گوز
ان لم یكن لقلبك فی ذاته غنی
لم تغنه المناصب و المال و الكنوز
ان كنت ذا غنی و غناك مكتم
كم حبه مكتمه ترصد البروز
یا طالب الجواهر و الدر و الحصی
مثلان فی الظلام فهل تدر ما تحوز
می‌چین تو سنگ ریزه و در زین نشیب بحر
در شب مزن تو قلب كه پیدا شود به روز
استمحن النقود به میزان صادق
ردا لما یضرك مدا لما یعوز

آتشبختبنفشهجواهرخلوتخنداندولتزندگانیشمععشقغوغافراقچشمچین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید