ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز
تا كه ببینند خلق دبدبه رستخیز
دوش مرا شاه خواند بر سر من حكم راند
در تن من خون نماند خون دل رز بریز
با دل و جان یاغیم بیدل و جان میزیم
باطن من صید شاه ظاهر من در گریز
ای غم و اندیشه رو باده و بای غمست
چونك بغرید شیر رو چو فرس خون بمیز
كشته شوم هر دمی پیش تو جرجیس وار
سر بنهادن ز من وز تو زدن تیغ تیز
تشنه ترم من ز ریگ ترك سبو گیر و دیگ
با جگر مرده ریگ ساقی جان در ستیز
تا می دل خوردهام ترك جگر كردهام
چونك روم در لحد زان قدحم كن جهیز
ترك قدح كن بیار ساغر زفت ای نگار
ساغر خردم سبوست من چه كنم كفجلیز
شمس حق و دین بتاب بر من و تبریزیان
تا كه ز تف تموز سوزد پرده حجیز