غزل شماره ۱۰۵۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
انجیرفروش را چه بهتر
انجیرفروشی ای برادر
ماییم معاشران دولت
هین بر كف ما نهید ساغر
ای ساقی ماه روی زیبا
ای جمله مراد تو میسر
از روی تو تاب یافت خورشید
وز بال تو برپرید جعفر
ماییم بلای دی چشیده
چون باغ ز زخم دی مزعفر
بشنو ز بهار نو سقاهم
در جام كن آن شراب احمر
لوح دل را ز غم فروشوی
ای شاه مطهر مطهر
ای تو همه را ولی نعمت
بر ما ز همه كسان فزونتر
در سایه‌ات ای درخت طوبی
ما راست سعادت مكرر
بر عشق و جمال دوست وقفیم
وز جمله كارها محرر
بر هر كه گزید خدمت تو
شد منصب سلطنت مقرر
آن كس كه بود مرید خورشید
چون نبود همچو مه منور
مخمور شدند قوم و تشنه
درده می و زین حدیث بگذر
جان را بده از مزوره خویش
تا نبود صحتش مزور
یك قوم همی‌رسند مهمان
امروز مقدم و مأخر
ما گاو و شتر كنیم قربان
از بهر قدوم هر برادر
چه گاو كه می‌سزد به قربان
از بهر مبشر آن مبشر
تو نیز شتردلی رها كن
اشترواری فرست شكر
شكر گفتم قدح نگفتم
در نقل بود نبیذ مضمر
ور این نكنی خموش گردم
دانی چه كنم خموشی اندر

بهارجامحدیثخموشخورشیددوستدولتساغرساقیسایهسلطنتشرابعشققدحمخمورمعاشران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید