غزل شماره ۸۵۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عید آمد و خوش آمد دلدار دلكش آمد
هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد
دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد
جان پاكشان بیاید كان یار سركش آمد
جان غرق شهد و شكر از منبع نباتش
مه در میان خرمن زان ترك مه وش آمد
خاك از فروغ نفخش قبله فرشته آمد
كب از جوار آتش همطبع آتش آمد
جان و دل فرشته جفت هوای حق شد
گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد
نر باش و صیقلی كن دل را و نقش برخوان
بی نقش و بی‌جهات این شش سو منقش آمد
آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی
بر جیب پاك جیبان نورش مر شش آمد
ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت
ز استون رحمت او دولت منعش آمد
ای هوشمند گوشی كو را كشید دستش
وی روسپید رویی كز وی مخمش آمد
خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی
كان آسمان برون این پنج و این شش آمد

آتشآسمانخرمندولترحمتفرشتهفروغلعلمستچنگگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید