غزل شماره ۸۰۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
یا رب این بوی كه امروز به ما می‌آید
ز سراپرده اسرار خدا می‌آید
بوستان را كرمش خلعت نو می‌پوشد
خستگان را ز دواخانه دوا می‌آید
در نمازند درختان و به تسبیح طیور
در ركوعست بنفشه كه دوتا می‌آید
هر چه آمد سوی هستی ره هستی گم كرد
كه ز مستی نشناسد كه كجا می‌آید
از یكی روح در این راه چو رو واپس كرد
اصل خود دید ز ارواح جدا می‌آید
رنگ او یافت از آن روی چنین خوش رنگست
بوی او یافت كز او بوی وفا می‌آید
مست او گشت از آن رو همگان مست ویند
خوش لقا گشت كز آن ماه لقا می‌آید
نی بگویم ز ملولی كسی غم نخورم
كه شكر رشك برد ز آنچ مرا می‌آید
زان دلیرست كه با شیر ژیان رو كردست
زان كریمست كه از گنج عطا می‌آید
آنك سرمست نباشد برمد از مردم
تا نگویند كز او بوی صبا می‌آید
بس كن ای دوست كه سنبوسه چو بسیار خوری
كه ز سنبوسه تو را بوی گیا می‌آید

اسراربنفشهبوستانبوسهتسبیحخدادوستصبامستملولهستیوفاژیان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید