غزل شماره ۸۳۴
غزلستان ::
مولوی ::
دیوان شمس - غزلیات
از دل رفته نشان میآید
بوی آن جان و جهان میآید
نعره و غلغله آن مستان
آشكارا و نهان میآید
گوهر از هر طرفی میتابد
پای كوبان سوی جان میآید
از در مشعله داران فلك
آتش دل به دهان میآید
جان پروانه میان میبندد
شمع روشن به میان میآید
آفتابی كه ز ما پنهان بود
سوی ما نورفشان میآید
تیر از غیب اگر پران نیست
پس چرا بانگ كمان میآید
اشعار مرتبط
نظرات نوشته شده