گرمابه دهر جان فزا بود
زیرا كه در او پری ما بود
مر پریان را ز حیرت او
هر گوشه مقال و ماجرا بود
عقلست چراغ ماجراها
آن جا هش و عقل از كجا بود
در صرصر عشق عقل پشهست
آن جا چه مجال عقلها بود
از احمد پا كشید جبریل
از سدره سفر چو ماورا بود
گفتا كه بسوزم ار بیایم
كان سو همه عشق بد ولا بود
تعظیم و مواصلت دو ضدند
در فسحت وصل آن هبا بود
آن جا لیلی شدست مجنون
زیرا كه جنون هزار تا بود
آن جا حسنی نقاب بگشود
پیراهن حسنها قبا بود
یوسف در عشق بد زلیخا
نی زهره و چنگ و نی نوا بود
وان نافخ صور مانده بیروح
كان جا جز روح دوست لا بود
در بحر گریخت این مقالات
زیرا هنگام آشنا بود