غزل شماره ۳۶۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دود دل ما نشان سوداست
وان دود كه از دلست پیداست
هر موج كه می‌زند دل از خون
آن دل نبود مگر كه دریاست
بیگانه شدند آشنایان
دل نیز به دشمنی چه برخاست
هر سوی كه عشق رخت بنهاد
هر جا كه ملامت‌ست آن جاست
ما نگریزیم از این ملامت
زیرا كه قدیم خانه ماست
در عشق حسد برند شاهان
زان روی كه عشق شمع دل‌هاست
پا بر سر چرخ هفتمین نه
كاین عشق به حجره‌های بالاست
هشیار مباش زان كه هشیار
در مجلس عشق سخت رسواست
میری مطلب كه میر مجلس
گر چشم ببسته‌ست بیناست
این عشق هنوز زیر چادر
این گرد سیاه بین كه برخاست
هر چند كه زیر هفت پرده‌ست
پیداست كه سخت خوب و زیباست
شب خیز كنید ای حریفان
شمعست و شراب و یار تنهاست

آشناحریفسوداشرابشمععشقملامتهشیارچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید