تو را كه عشق نداری تو را رواست بخسب
برو كه عشق و غم او نصیب ماست بخسب
ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم
تو را كه این هوس اندر جگر نخاست بخسب
به جست و جوی وصالش چو آب میپویم
تو را كه غصه آن نیست كو كجاست بخسب
طریق عشق ز هفتاد و دو برون باشد
چو عشق و مذهب تو خدعه و ریاست بخسب
صباح ماست صبوحش عشای ما عشوه ش
تو را كه رغبت لوت و غم عشاست بخسب
ز كیمیاطلبی ما چو مس گدازانیم
تو را كه بستر و همخوابه كیمیاست بخسب
چو مست هر طرفی میفتی و میخیزی
كه شب گذشت كنون نوبت دعاست بخسب
قضا چو خواب مرا بست ای جوان تو برو
كه خواب فوت شدت خواب را قضاست بخسب
به دست عشق درافتادهایم تا چه كند
چو تو به دست خودی رو به دست راست بخسب
منم كه خون خورم ای جان تویی كه لوت خوری
چو لوت را به یقین خواب اقتضاست بخسب
من از دماغ بریدم امید و از سر نیز
تو را دماغ تر و تازه مرتجاست بخسب
لباس حرف دریدم سخن رها كردم
تو كه برهنه نهای مر تو را قباست بخسب