غزل شماره ۲۰۵۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای آنك از میانه كران می‌كنی مكن
با ما ز خشم روی گران می‌كنی مكن
دربند سود خویشی و اندر زیان ما
كس زین نكرد سود زیان می‌كنی مكن
راضی شدی كه بیش نجویی زیان ما
این از پی رضای كیان می‌كنی مكن
بر جای باده سركه غم می‌دهی مده
در جوی آب خون چه روان می‌كنی مكن
از چهره‌ام نشاط طرب می‌بری مبر
بر چهره‌ام ز دیده نشان می‌كنی مكن
مظلوم می‌كشی و تظلم همی‌كنی
خود راه می‌زنی و فغان می‌كنی مكن
پایم به كار نیست كه سرمست دلبرم
مر مست را بهل چه كشان می‌كنی مكن
گویی بیا كه بر تو كنم صبر را شبان
بر بره گرگ را چه شبان می‌كنی مكن
در روز زاهدی و به شب زاهدان كشی
امشب كه آشتی است همان می‌كنی مكن
ای دوستان ز رشك تو خصمان همدگر
این دوست را چه دشمن آن می‌كنی مكن
گویی كه می مخور پس اگر می همی‌دهی
مخمور را چه خشك دهان می‌كنی مكن
گویی چو تیر راست رو اندر هوای ما
پس تیر راست را چه كمان می‌كنی مكن
گویی خموش كن تو خموشم نمی‌هلی
هر موی را ز عشق زبان می‌كنی مكن

بادهخموشدهاندوستدیدهشبانصبرطربعشقمخمورمستنشاطچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید