غزل شماره ۳۰۶۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر تو یار نداری چرا طلب نكنی
وگر به یار رسیدی چرا طرب نكنی
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی
وگر رباب ننالد چراش ادب نكنی
وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی
چرا غزای ابوجهل و بولهب نكنی
به كاهلی بنشینی كه این عجب كاریست
عجب تویی كه هوای چنان عجب نكنی
تو آفتاب جهانی چرا سیاه دلی
كه تا دگر هوس عقده ذنب نكنی
مثال زر تو به كوره از آن گرفتاری
كه تا دگر طمع كیسه ذهب نكنی
چو وحدتست عزبخانه یكی گویان
تو روح را ز جز حق چرا عزب نكنی
تو هیچ مجنون ندیدی كه با دو لیلی ساخت
چرا هوای یكی روی و یك غبب نكنی
شب وجود تو را در كمین چنان ماهیست
چرا دعا و مناجات نیم شب نكنی
اگر چه مست قدیمی و نوشراب نه‌ای
شراب حق نگذارد كه تو شغب نكنی
شرابم آتش عشقست و خاصه از كف حق
حرام باد حیاتت كه جان حطب نكنی
اگر چه موج سخن می‌زند ولیك آن به
كه شرح آن به دل و جان كنی به لب نكنی

آتشجهانحجابحیاتدعارفیقسخنشرابطربعشقلیلیمجنونمستهوس


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید