غزل شماره ۳۰۰۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بزم و شراب لعل و خرابات و كافری
ملك قلندرست و قلندر از او بری
گویی قلندرم من و این دلپذیر نیست
زیرا كه آفریده نباشد قلندری
تا كی عطارد از زحل آرد مدبری
مریخ نیز چند زند زخم خنجری
تا چند نعل ریز كند پیك ماه نیز
تا چند زهره بخش كند جام احمری
تا چند آفتاب به تف مطبخی كند
بازار تنگ دارد بر خلق مشتری
تا چند آب ریزد دولاب آسمان
تا چند آب نشف كند برج آذری
تا چند شب پناه حریفان بد شود
تا چند روز پرده درد بر مستری
تا چند دی برآرد از باغ‌ها دمار
تا كی بهار دوزد دیباج اخضری
زین فرقت و غریبی طبعم ملول شد
ای مرغ روح وقت نیامد كه برپری
وین پر درشكسته پرخون خویش را
سوی جناب مالك و مخدوم خود بری
اندر زمین چه چفسی نی كوه و آهنی
زیر فلك چه باشی نی ابر و اختری
زان حسن آبدار چو تازه كنی جگر
نی آب خضر جویی نی حوض كوثری
ای آب و روغنی كه گرفتار آمدی
با آنچ در دلست نگویی چه درخوری

آسماناختربزمبهارجامحریفخراباتزمینزهرهشرابغریبلعلمستملول


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید