غزل شماره ۱۸۰۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن
ای نقش او شمع جهان ای چشم من او را لگن
چشم و دماغ از عشق تو بی‌خواب و خور پرورده شد
چون سرو و گل هر دو خورند از آب لطفت بی‌دهن
ای كار جان پاك از عبث روزی جان پاك از حدث
هر لحظه زاید صورتی در شهر جان بی‌مرد و زن
هر صورتی به از قمر شیرینتر از شهد و شكر
با صد هزاران كر و فر در خدمت معشوق من
حیران ملك در رویشان آب فلك در جویشان
ای دل چو اندر كویشان مست آمدی دستی بزن
زان ماه روی مه جبین شد چون فلك روی زمین
المستغاث ای مسلمین زین نقش‌های پرفتن

بختجهانحیرانخوابزمینشمعشوقشیرینعشقلطفمستمعشوقنگارچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید