غزل شماره ۱۷۶۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به خدایی كه در ازل بوده‌ست
حی و دانا و قادر و قیوم
نور او شمع‌های عشق فروخت
تا بشد صد هزار سر معلوم
از یكی حكم او جهان پر شد
عاشق و عشق و حاكم و محكوم
در طلسمات شمس تبریزی
گشت گنج عجایبش مكتوم
كه از آن دم كه تو سفر كردی
از حلاوت جدا شدیم چو موم
همه شب همچو شمع می سوزیم
ز آتشش جفت وز انگبین محروم
در فراق جمال او ما را
جسم ویران و جان در او چون بوم
آن عنان را بدین طرف برتاب
زفت كن پیل عیش را خرطوم
بی‌حضورت سماع نیست حلال
همچو شیطان طرب شده مرحوم
یك غزل بی‌تو هیچ گفته نشد
تا رسید آن مشرفه مفهوم
بس به ذوق سماع نامه تو
غزلی پنج شش بشد منظوم
شام ما از تو صبح روشن باد
ای به تو فخر شام و ارمن و روم

آتشتبریزجهانخداشمعصبحطربعاشقعشقعیشغزلفراق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید