غزل شماره ۱۳۵۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال
چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال
چنانك دی ز جمالش هزار توبه شكست
اگر رسد عجب امروز هم زهی اقبال
نشسته‌اند در اومید او قطار قطار
اگر ز لطف نماید كرم زهی اقبال
میان لشكر هجران كه تیغ در تیغست
سپاه وصل برآرد علم زهی اقبال
هزار گل بنماید كه خار مست شود
هزار خنده برآرد ز غم زهی اقبال
به رغم حرص شكم خوار خوان نهد با دل
هزار كاسه كشد بی‌شكم زهی اقبال
چو عشق دست برآرد سبك شود قالب
دود بگرد فلك بی‌قدم زهی اقبال
چو صبحدم برسد شاه شمس تبریزی
چو آفتاب جهان بی‌حشم زهی اقبال

آتشاقبالتبریزتوبهتیغجهانخندهصبحصنمعشقلطفمستهجرانوصل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید