غزل شماره ۱۳۳۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل
ای از كرم پرسان دل وی پرسشت آرام دل
ما زنده از اكرام تو ای هر دو عالم رام تو
وی از حیات نام تو جانی گرفته نام دل
بر گرد تن دل حلقه شد تن با دلم همخرقه شد
وین هر دو در تو غرقه شد ای تو ولی انعام دل
ای تن گرفته پای دل وی دل گرفته دامنت
دامن ز دل اندرمكش تا تن رسد بر بام دل
ای گوهر دریای دل چه جای جان چه جای دل
روشن ز تو شب‌های دل خرم ز تو ایام دل
ای عاشق و معشوق من در غیر عشق آتش بزن
چون نقطه‌ای در جیم تن چون روشنی بر جام دل
از بارگاه عقل كل آید همی بانگ دهل
كمد سپاه آسمان نك می‌رسد اعلام دل
از زخم تیغ آن سپه در كشتن خصمان شه
پرخون شده صحرا و ره ره گشته خون آشام دل
زان حمله‌های صف شكن سركوفته دیوان تن
خطبه به نام شه شده دیوان پر از احكام دل
ای قیل و قالت چون شكر وی گوشمالت چون شكر
گر زین ادب خوارم كنی خواری منست اكرام دل
گر سر تو ننهفتمی من گفتنی‌ها گفتمی
تا از دلم واقف شدی امروز خاص و عام دل

آتشآسمانتیغجامحلقهحیاتخرقهدامنشوقصحراعاشقعشقعقلمعشوقگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید