رفت عمرم در سر سودای دل
وز غم دل نیستم پروای دل
دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل
دل ز حلقه دین گریزد زانك هست
حلقه زلفین خوبان جای دل
گرد او گردم كه دل را گرد كرد
كو رسد فریادم از غوغای دل
خواب شب بر چشم خود كردم حرام
تا ببینم صبحدم سیمای دل
قد من همچون كمان شد از ركوع
تا ببینم قامت و بالای دل
آن جهان یك تابش از خورشید دل
وین جهان یك قطره از دریای دل
لب ببند ایرا به گردون میرسد
بیزبان هیهای دل هیهای دل