تتار اگر چه جهان را خراب كرد به جنگ
خراب گنج تو دارد چرا شود دلتنگ
جهان شكست و تو یار شكستگان باشی
كجاست مست تو را از چنین خرابی ننگ
فلك ز مستی امر تو روز و شب در چرخ
زمین ز شادی گنج تو خیره مانده و دنگ
وظیفه تو رسید و نیافت راه ز در
زهی كرم كه ز روزن بكردیش آونگ
شنیدهایم كه شاهان به جنگ بستانند
ندیدهایم كه شاهان عطا دهند به جنگ
ز سنگ چشمه روان كردهای و میگویی
بیا عطا بستان ای دل فسرده چو سنگ
كنار و بوسه رومی رخانت میباید
ز روی آینه دل به عشق بزدا زنگ
تعلقیست عجب زنگ را بدین رومی
تعلقیست نهانی میان موش و پلنگ
دهان ببند كه تا دل دهانه بگشاید
فروخورد دو جهان را به یك زمان چو نهنگ
چو ما رویم ره دل هزار فرسنگست
چو خطوتین دل آمد كجا بود فرسنگ
اگر نه مفخر تبریز شمس دین جویاست
چرا شود غم عشقش موكل و سرهنگ