غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«نهنگ» در غزلستان
مولوی
«نهنگ» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
عشق همچون نهنگ لب بگشاد
خواب چون ماهی اندر آب گریخت
در این دریای بیمونس دلا مینال چون یونس
نهنگ شب در این دریا به مردم خوار میماند
چو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آید
بجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد
زیرا كاین بحر بس كریمست
آن نیست كه او نهنگ دارد
به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو
به خدنگ غمزه تو كه هزار لشكر آمد
باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ
تا شكند زورق عقل به دریای عشق
دهان ببند كه تا دل دهانه بگشاید
فروخورد دو جهان را به یك زمان چو نهنگ
ز خشكیست این عقل و دریاست آن
بمانده است بیرون ز بیم نهنگ
عشق گشاید دهن از بحر دل
هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
هر كی ز اندیشه دلارام ساخت
كشتی برساخت ز پشت نهنگ
بحر نگر نهنگ بین بحر كبودرنگ بین
موج نگر كه اندر او هست نهنگ آتشین
شكل نهنگ خفته بین یونس جان گرفته بین
یونس جان كه پیش از این كان من المسبحین
یكی جان خواهد آن دریا همه آتش نهنگ آسا
اگر داری چنین جانی روانش كن روانش كن
شكافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
آن چون نهنگ آیان شده دریا در او حیران شده
وین بحری نوآشنا در آشنا آویخته
پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان
نهنگ فقر چه ترسد ز دوزخ آشامی
فردوسی
«نهنگ» در شاهنامه فردوسی
که بر سنگ و بر خاک شیر و پلنگ
چه ماهی به دریا درون با نهنگ
به کین اندرون چون نهنگ بلاست
به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست
نهنگ دژم بر کشیدی ز آب
به دم درکشیدی ز گردون عقاب
برفتم بسان نهنگ دژم
مرا تیز چنگ و ورا تیز دم
ز گرد اندر آمد بسان نهنگ
گرفتش کمربند او را به چنگ
پسر را چنین داد پاسخ پشنگ
که افراسیاب آن دلاور نهنگ
ببستند بازوش با بند تنگ
کشیدندش از جای پیش نهنگ
بیامد بسان نهنگ دژم
که گفتی زمین را بسوزد بدم
همیشه به جنگ نهنگ اندر است
و گر با پلنگان به جنگ اندر است
نهنگ بلا برکشید از نیام
بیاویخت از پیش زین خم خام
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام
که از شیر و دیو و نهنگ و پلنگ
نترسی و هستی چنین تیزچنگ
نگه کن مرا گر ببینی به جنگ
اگر زنده مانی مترس از نهنگ
همی گفت رستم که هرگز نهنگ
ندیدم که آید بدین سان به جنگ
بسی شیر و دیو و پلنگ و نهنگ
تبه شد به چنگم به هنگام جنگ
گزیدم بدان شوربختیم جنگ
مگر دور مانم ز چنگ نهنگ
ازان ننگ و خواری به جنگ آمدم
خرامان به چنگ نهنگ آمدم
نمانم که یازد بدین شاه چنگ
مرا گر سپارد به چنگ نهنگ
خور و ماه گفتی به رنگ اندرست
ستاره به چنگ نهنگ اندرست
که گر من کنم جنگ جنگی نهنگ
نیارم به بخت تو بر شاه ننگ
بر آن سان کجا بردمد روز جنگ
ز نفسش به دریا بسوزد نهنگ
گمانی نبردم که هرگز نهنگ
ز دریا بران سان برآید به جنگ
به آب اندر آمد بسان نهنگ
که گفتی زمین را بسوزد به جنگ
که زیبد کز این غم بنالد پلنگ
ز دریا خروشان برآید نهنگ
بخشکی چو پیل و بدریا نهنگ
خردمند و بینادل و مرد سنگ
که هرگز نتابند با او بجنگ
بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ
برستی ز دریا و چنگ نهنگ
بدشت آمدی باز پیچان بجنگ
کنون دیو و پیل آمدستش بچنگ
بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ
چو لهراسب و چون اشکش تیز چنگ
که از ژرف دریا ربودی نهنگ
بفرمود تا پیش او شد پشنگ
که او داشتی چنگ و زور نهنگ
بدرد ز آواز او کوه سنگ
بدریا نهنگ و بخشکی پلنگ
همی ز آسمان کرگس اندر کشد
ز دریا نهنگ دژم برکشد
بسی تیز آید ز جنگ نهنگ
که از ژرف برآید به جنگ
دگر منزلت شیری آید به جنگ
که با جنگ او برنتابد نهنگ
نه با زخم تو پای دارد نهنگ
نه ترک و نه جادو نه شیر و پلنگ
اگر پیل بیند برآرد به ابر
ز دریا نهنگ و به خشکی هژبر
زره در بر و تیغ هندی به چنگ
چه زود آورد مرغ پیش نهنگ
کز انبوه دشمن نترسد به جنگ
به کوه از پلنگ و به آب از نهنگ
ازان پس که ارجاسپ آمد به جنگ
سپه چون پلنگان و مهتر نهنگ
به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ
ورا کس ندیدی گریزان ز جنگ
همانا ندیدست گور از پلنگ
نه از شست ملاح کام نهنگ
منم پیشرو هرک جنگ آیدم
وگر پیش جنگ نهنگ آیدم
شما سوی رستم به جنگ آمدید
خرامان به چنگ نهنگ آمدید
همی برکشیدی ز دریا نهنگ
به دم در کشیدی ز هامون پلنگ
کزین پس کرا برد خواهی به جنگ
کرا داد خواهی به چنگ نهنگ
به دریا نهنگ و به هامون پلنگ
همان شیر جنگاور تیزچنگ
هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ
تو گفتی ز دریا برآمد نهنگ
چو زین بر نهادش برآهخت تنگ
نجنبید بر جای تازان نهنگ
به خشکی و دریا همی بگذرد
نهنگ دم آهنگ را بشمرد
زمانه ندادش بران بر درنگ
به دریا بس ایمن مشو بر نهنگ
اگر شاه را رای کینست وجنگ
ازو رام گردد به دریا نهنگ
چو برگاه باشد سپهر وفاست
به آورد گه هم نهنگ بلاست
برین مایه مردم به جنگ آمدست
وگر پیش کام نهنگ آمدست
بغرد بدرد دل مرد جنگ
مر او را چه شیر و چه پیل و نهنگ
ز شاهین وز باز و پران عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
جهان رامخوان جز دلاور نهنگ
بخاید به دندان چو گیرد به چنگ
پی پشه تا پر و چنگ عقاب
به خشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز خون کیان شرم دارد نهنگ
اگر کشته بیند ندرد پلنگ