غزل شماره ۱۰۷۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه كار
كر مادرزاد را با ناله سرنا چه كار
هر مخنث از كجا و ناز معشوق از كجا
طفلك نوزاد را با باده حمرا چه كار
دست زهره در حنی او كی سلحشوری كند
مرغ خاكی را به موج و غره دریا چه كار
بر سر چرخی كه عیسی از بلندی بو نبرد
مر خرش را ای مسلمانان بر آن بالا چه كار
قوم رندانیم در كنج خرابات فنا
خواجه ما را با جهاز و مخزن و كالا چه كار
صد هزاران ساله از دیوانگی بگذشته‌ایم
چون تو افلاطون عقلی رو تو را با ما چه كار
با چنین عقل و دل آیی سوی قطاعان راه
تاجر ترسنده را اندر چنین غوغا چه كار
زخم شمشیرست این جا زخم زوبین هر طرف
جمع خاتونان نازك ساق رعنا را چه كار
رستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند
زالكان پیر را با قامت دوتا چه كار
عاشقان را منبلان دان زخم خوار و زخم دوست
عاشقان عافیت را با چنین سودا چه كار
عاشقان بوالعجب تا كشته‌تر خود زنده تر
در جهان عشق باقی مرگ را حاشا چه كار
وانگهی این مست عشق اندر هوای شمس دین
رفته تبریز و شنیده رو تو را آن جا چه كار
از ورای هر دو عالم بانگ آید روح را
پس تو را با شمس دین باقی اعلا چه كار

آینهبادهباقیتبریزجهانحاشاخراباتدوسترندانزهرهسوداشوقعاشقعشقعقلغوغامستمعشوقچین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید