اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد
تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد
هزار عاشق داری تو را به جان جویان
كه تا سعادت و دولت ز ما كه را خواهد
ز عشق عاشق درویش خلق در عجبند
كه آنچ رشك شهانست او چرا خواهد
عجب نباشد اگر مردهای بجوید جان
و یا گیاه بپژمردهای صبا خواهد
و یا دو دیده كور از خدا بصر جوید
و یا گرسنه ده سالهای نوا خواهد
همه دعا شدهام من ز بس دعا كردن
كه هر كه بیند رویم ز من دعا خواهد
ولی به چشم تو من رنگ كافران دارم
كه چشم خیره كشت بیندم غزا خواهد
اگر مرا نكشد هجر تو ز من بحلست
اسیر كشته ز غازی چه خونبها خواهد
سلام و خدمت كردم بگفتیم چونی
چنان بود مس مسكین كه كیمیا خواهد
چنان برآید صورت كه بست صورتگر
چنان بود تن خسته كیش دوا خواهد
ز آفتاب مزن گفت و گوی چون سایه
ز سایه ذره گریزد همه ضیا خواهد
زهی سخاوت و ایثار شمس تبریزی
كه شمس گنبد خضرا از او عطا خواهد