غزل شماره ۹۰۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد
تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد
هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت
كه تا سعادت و دولت كه را به تخت برآرد
ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لیمان
كه آنچ رشك شهان شد گدا امید چه دارد
عجب مدار ز مرده كه از خدا طلبد جان
عجب مدار ز تشنه كه دل به آب سپارد
عجب مدار ز كوری كه نور دیده بجوید
و یا ز چشم اسیری كه اشك غربت بارد
ز بس دعا كه بكردم دعا شدست وجودم
كه هر كه بیند رویم دعا به خاطر آرد
سلام و خدمت كردم مرا بگفت كه چونی
مهم مس چه برآید چو كیمیا نگذارد
چگونه باشد صورت به وفق فكر مصور
چگونه می‌شود انگور گر كفش نفشارد

اسیرامیدخدادعادولتدیدهسلامعاشقعشقچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید