لطفی نماند كان صنم خوش لقا نكرد
ما را چه جرم اگر كرمش با شما نكرد
تشنیع میزنی كه جفا كرد آن نگار
خوبی كه دید در دو جهان كو جفا نكرد
عشقش شكر بس است اگر او شكر نداد
حسنش همه وفاست اگر او وفا نكرد
بنمای خانهای كه از او نیست پرچراغ
بنمای صفهای كه رخش پرصفا نكرد
این چشم و آن چراغ دو نورند هر یكی
چون آن به هم رسید كسیشان جدا نكرد
چون روح در نظاره فنا گشت این بگفت
نظاره جمال خدا جز خدا نكرد
هر یك از این مثال بیانست و مغلطه است
حق جز ز رشك نام رخش والضحی نكرد
خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین
بر فانیی نتافت كه آن را بقا نكرد