غزل شماره ۷۴۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مشك و عنبر گر ز مشك زلف یارم بو كند
بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو كند
كافر و ممن گر از خوی خوشش واقف شوند
خوی را خود واكند در حین و خو با او كند
آفتابی ناگهان از روی او تابان شود
پردها را بردرد وین كار را یك سو كند
چنگ تن‌ها را به دست روح‌ها زان داد حق
تا بیان سر حق لایزالی او كند
تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت می‌زند
تا ز هر یك بانگ دیگر در حوادث رو كند
شاد با چنگ تنی كز دست جان حق بستدش
بر كنار خود نهاد و ساز آن را هو كند
اوستاد چنگ‌ها آن چنگ باشد در جهان
وای آن چنگی كه با آن چنگ حق پهلو كند
باز هم در چنگ حق تاریست بس پنهان و خوش
كو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو كند
نرگسان مست شمس الدین تبریزی كه هست
چشم آهو تا شكار شیر آن آهو كند

تبریزجادوجهانزلفعشقمستنرگسپنهانچشمچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید