غزل شماره ۷۴۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عشق عاشق را ز غیرت نیك دشمن رو كند
چونك رد خلق كردش عشق رو با او كند
كنك شاید خلق را آن كس نشاید عشق را
زانك جان روسپی باشد كه او صد شو كند
چون نشاید دیگران را تا همه ردش كنند
شاه عشقش بعد از آن با خویش همزانو كند
زانك خلقش چون براند خو ز خلقان واكند
باطن و ظاهر همه با عشق خوش خو خو كند
جان قبول خلق یابد خاطرش آن جا كشد
دل به مهر هر كسی دزدیده رو هر سو كند
چون ببیند عشق گوید زلف من سایه فكند
وانگهی عاشق در این دم مشك و عنبر بو كند
مشك و عنبر را كنم من خصم آن مغز و دماغ
تا كه عاشق از ضرورت ترك این هر دو كند
گر چه هم بر یاد ما بو كرد عاشق مشك را
نوطلب باشد كه همچون طفلكان كوكو كند
چونك از طفلی برون شد چشم دانش برگشاد
بر لب جو كی دوادو بر نشان جو كند
عاشق نوكار باشی تلخ گیر و تلخ نوش
تا تو را شیرین ز شهد خسروی دارو كند
تا بود كز شمس تبریزی بیابی مستیی
از ورای هر دو عالم كان تو را بی‌تو كند

تبریزخسرودانشدیدهزلفسایهشیرینعاشقعشققبولمستچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید