غزل شماره ۶۴۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در خانه نشسته بت عیار كی دارد
معشوق قمرروی شكربار كی دارد
بی زحمت دیده رخ خورشید كه بیند
بی پرده عیان طاقت دیدار كی دارد
گفتی به خرابات دگر كار ندارم
خود كار تو داری و دگر كار كی دارد
زندان صبوحی همه مخمور خمارند
ای زهره كلید در خمار كی دارد
ما طوطی غیبیم شكرخواره و عاشق
آن كان شكرهای به قنطار كی دارد
یك غمزه دیدار به از دامن دینار
دیدار چو باشد غم دینار كی دارد
جان‌ها چو از آن شیر ره صید بدیدند
اكنون چو سگان میل به مردار كی دارد
چون عین عیانست ز اقرار كی لافد
اقرار چو كاسد شود انكار كی دارد
ای در رخ تو زلزله روز قیامت
در جنت حسن تو غم نار كی دارد
با غمزه غمازه آن یار وفادار
اندیشه این عالم غدار كی دارد
گفتی كه ز احوال عزیزان خبری ده
با مخبر خوبت سر اخبار كی دارد
ای مطرب خوش لهجه شیرین دم عارف
یاری ده و برگو كه چنین یار كی دارد
بازار بتان از تو خرابست و كسادست
بازار چه باشد دل بازار كی دارد
امروز ز سودای تو كس را سر سر نیست
دستار كی دارد سر دستار كی دارد
شمس الحق تبریز چو نقد آمد و پیدا
از پار كی گوید غم پیرار كی دارد

اندیشهتبریزخراباتخمارخورشیددامندیدهزهرهسوداشوقشیرینصبوحطاقتطربطوطیعاشقغمازغمزهمخمورمطربمعشوقوفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید