غزل شماره ۲۱۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
من از كجا غم و شادی این جهان ز كجا
من از كجا غم باران و ناودان ز كجا
چرا به عالم اصلی خویش وانروم
دل از كجا و تماشای خاكدان ز كجا
چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان
من از كجا غم پالان و كودبان ز كجا
هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان
تو از كجا و فشارات بدگمان ز كجا
تو مرغ چارپری تا بر آسمان پری
تو از كجا و ره بام و نردبان ز كجا
كسی تو را و تو كس را به بز نمی‌گیری
تو از كجا و هیاهای هر شبان ز كجا
هزار نعره ز بالای آسمان آمد
تو تن زنی و نجویی كه این فغان ز كجا
چو آدمی به یكی مار شد برون ز بهشت
میان كژدم و ماران تو را امان ز كجا
دلا دلا به سررشته شو مثل بشنو
كه آسمان ز كجایست و ریسمان ز كجا
شراب خام بیار و به پختگان درده
من از كجا غم هر خام قلتبان ز كجا
شرابخانه درآ و در از درون دربند
تو از كجا و بد و نیك مردمان ز كجا
طمع مدار كه عمر تو را كران باشد
صفات حقی و حق را حد و كران ز كجا
اجل قفص شكند مرغ را نیازارد
اجل كجا و پر مرغ جاودان ز كجا
خموش باش كه گفتی بسی و كس نشنید
كه این دهل ز چه بام‌ست و این بیان ز كجا

آسمانامانبهشتتماشاجاودانجهانخموششبانشرابعقلگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید