ایا یاری كه در تو ناپدیدم
تو را شكل عجب در خواب دیدم
چو خاتونان مصر از عشق یوسف
ترنج و دست بیخود می بریدم
كجا آن مه كجا آن چشم دوشین
كجا آن گوش كانها می شنیدم
نه تو پیدا نه من پیدا نه آن دم
نه آن دندان كه لب را می گزیدم
منم انبار آكنده ز سودا
كز آن خرمن همه سودا كشیدم
تو آرام دل سوداییانی
تو ذاالنون و جنید و بایزیدم