غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
غزل شماره ۱۳۰
غزلستان
::
مولوی
::
دیوان شمس - غزلیات
افزودن به مورد علاقه ها
بیدار كنید مستیان را
از بهر نبیذ همچو جان را
ای ساقی باده بقایی
از خم قدیم گیر آن را
بر راه گلو گذر ندارد
لیكن بگشاید او زبان را
جان را تو چو مشك ساز ساقی
آن جان شریف غیب دان را
پس جانب آن صبوحیان كش
آن مشك سبك دل گران را
وز ساغرهای چشم مستت
درده تو فلان بن فلان را
از دیده به دیده بادهای ده
تا خود نشود خبر دهان را
زیرا ساقی چنان گذارد
اندر مجلس می نهان را
بشتاب كه چشم ذره ذره
جویا گشتست آن عیان را
آن نافه مشك را به دست آر
بشكاف تو ناف آسمان را
زیرا غلبات بوی آن مشك
صبری بنهشت یوسفان را
چون نامه رسید سجدهای كن
شمس تبریز درفشان را
آسمان
باده
تبریز
دهان
دیده
ساغر
ساقی
صبر
صبوح
مست
نافه
چشم
قبلی
بعدی
مشاهده برنامه در فروشگاه اپل
اشعار مرتبط
ساقی تو شراب لامكان را
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
ای ساقی جان پر كن آن ساغر پیشین را
داد دهی ساغر و پیمانه را
دیدم شه خوب خوش لقا را
نظرات نوشته شده
اولین نفر برای نظر دادن باشید و نظرتان را در مورد این شعر از طریق فرم زیر ارسال کنید.
نظر بدهید
نظر:
ارسال کننده:
ارسال