غزل شماره ۵۴۴

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات
مشاهده برنامه «سعدی نامه» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای که بر دوستان همی گذری
تا به هر غمزه ای دلی ببری
دردمندی تمام خواهی کشت
یا به رحمت به کشته می نگری
ما خود از کوی عشقبازانیم
نه تماشاکنان رهگذریم
هیچم اندر نظر نمی آید
تا تو خورشیدروی در نظری
گفته بودم که دل به کس ندهم
حذر از عاشقی و بی خبری
حلقه ای گرد خویشتن بکشم
تا نیاید درون حلقه پری
وین پری پیکران حلقه به گوش
شاهدی می کنند و جلوه گری
صبر بلبل شنیده ای هرگز
چون بخندد شکوفه سحری
پرده داری بر آستانه عشق
می کند عقل و گریه پرده دری
چو خوری دانی ای پسر غم عشق
تا غم هیچ در جهان نخوری
رایگانست یک نفس با دوست
گر به دنیا و آخرت بخری
قلمست این به دست سعدی در
یا هزار آستین در دری
این نبات از کدام شهر آرند
تو قلم نیستی که نیشکری

آستینبلبلتماشاجهانحلقهخورشیددوسترحمترهگذرسحرسعدیشاهدصبرعاشقعشقعقلغمزهقلممست


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید