غزل شماره ۵۲۱

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات
مشاهده برنامه «سعدی نامه» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی
شبم به روی تو روزست و دیده ها به تو روشن
و ان هجرت سواء عشیتی غداتی
اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم
مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی
من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم
اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی
شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد
و قد تفتش عین الحیوه فی الظلمات
فکم تمرر عیشی و انت حامل شهد
جواب تلخ بدیعست از آن دهان نباتی
نه پنج روزه عمرست عشق روی تو ما را
وجدت رائحه الود ان شممت رفاتی
وصفت کل ملیح کما یحب و یرضی
محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی
اخاف منک و ارجوا و استغیث و ادنو
که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی
ز چشم دوست فتادم به کامه دل دشمن
احبتی هجرونی کما تشاء عداتی
فراقنامه سعدی عجب که در تو نگیرد
و ان شکوت الی الطیر نحن فی الوکنات

امیدحقیقتحیاتدهاندوستدیدهسعدیشبانصبحعشقعیشفراقچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید