غزل شماره ۳۰۵۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به عاقبت بپریدی و در نهان رفتی
عجب عجب به كدامین ره از جهان رفتی
بسی زدی پر و بال و قفص دراشكستی
هوا گرفتی و سوی جهان جان رفتی
تو باز خاص بدی در وثاق پیرزنی
چو طبل باز شنیدی به لامكان رفتی
بدی تو بلبل مستی میانه جغدان
رسید بوی گلستان به گل ستان رفتی
بسی خمار كشیدی از این خمیر ترش
به عاقبت به خرابات جاودان رفتی
پی نشانه دولت چو تیر راست شدی
بدان نشانه پریدی و زین كمان رفتی
نشان‌های كژت داد این جهان چو غول
نشان گذاشتی و سوی بی‌نشان رفتی
تو تاج را چه كنی چونك آفتاب شدی
كمر چرا طلبی چونك از میان رفتی
دو چشم كشته شنیدم كه سوی جان نگرد
چرا به جان نگری چون به جان جان رفتی
دلا چه نادره مرغی كه در شكار شكور
تو با دو پر چو سپر جانب سنان رفتی
گل از خزان بگریزد عجب چه شوخ گلی
كه پیش باد خزانی خزان خزان رفتی
ز آسمان تو چو باران به بام عالم خاك
به هر طرف بدویدی به ناودان رفتی
خموش باش مكش رنج گفت و گوی بخسب
كه در پناه چنان یار مهربان رفتی

آسمانبلبلجاودانجهانخراباتخمارخموشدولتمستچشمگلستان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید