غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«ساحل» در غزلستان
حافظ شیرازی
«ساحل» در غزلیات حافظ شیرازی
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
سعدی شیرازی
«ساحل» در غزلیات سعدی شیرازی
ای برادر ما به گرداب اندریم
وان که شنعت می زند بر ساحلست
غرقه در بحر عمیق تو چنان بی خبرم
که مبادا که چه دریام به ساحل نکند
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل
کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم
مولوی
«ساحل» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
جانها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان
از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا
بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد
پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما
گه در یم و گاه سوی ساحل
در جستن قطرهاش سری هست
تا ساحل بحر سیل پیداست
چون غرقه شود كجاست هیهات
ساحل نفس رها كن به تك دریا رو
كاندر این بحر تو را خوف نهنگی نبود
گر چه صدف ز ساحل قطره ربود و گم شد
در بحر جوید او را غواص كشنا شد
من چون شوم كوته نظر در عشق آن بحر گهر
كز ساحل دریای جان آید بشارت دم به دم
اگر ساحل شود جنت در او ماهی نیارامد
حدیث شهد او گویم پس آنگه در شكر باشم
زهی دریای بیساحل پر از ماهی درون دل
چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمیدانم
نكته پوشیدهست و آدم واسطه
خیمهها بر ساحل اعظم زنیم
چو به بحر تو درآیم به مزاج آب حیاتم
چو فتم جانب ساحل حجرم سنگ و جمادم
دریا نباشد قطرهای با ساحل دریای جان
شادی نیرزد حبهای در همت غمناك من
ای میلها در میلها وی سیلها در سیلها
رقصان و غلطان آمده تا ساحل دریای تو
در عشرت آن دریا نی این و نه آن بوده
بر ساحل این خشكی این گشته و آن گشته
نمیدانم كه آن ساحل كجا شد
كه پیدا نیست دریا را كناری
بر آن ساحل كهاین گلها گدازید
اگر خواهی تو مستی و خماری
خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمن
در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی كنی
بی عنایتهای آن دریای لطف
از چنین موجی به ساحل كی رسی
ای روح برپریدی بر ساحلی چریدی
دل دادی و خریدی آن را كه تش غلامی
كجاست ساحل دریا دلا كه هر دم غرقی
كجاست آتش غیبی كه لحظه لحظه كبابی
از این ساحل آب و گل درگذر
به گوهر سفر كن كه دریا تویی
«ساحل» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
در بحر غمی که ساحل و قعرش نیست
نظارهگر آمدیم و پست افتادیم
آن آب حیات خلق را میگوید
بر ساحل جوی ما بمیرید همه