غزل شماره ۲۸۴۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سحر است خیز ساقی بكن آنچ خوی داری
سر خنب برگشای و برسان شراب ناری
چه شود اگر ز عیسی دو سه مرده زنده گردد
خوش و شیرگیر گردد ز كفت دو سه خماری
قدح چو آفتابت چو به دور اندرآید
برهد جهان تیره ز شب و ز شب شماری
ز شراب چون عقیقت شكفد گل حقیقت
كه حیات مرغ زاری و بهار مرغزاری
بدهیم جان شیرین به شراب خسروانی
چو سر خمار ما را به كف كرم بخاری
كه ز فكرت دقیقه خللی است در شقیقه
تو روان كن آب درمان بگشا ره مجاری
همه آتشی تو مطلق بر ما شد این محقق
كه هزار دیگ سر را به تفی به جوش آری
همه مطربان خروشان همه از تو گشته جوشان
همه رخت خود فروشان خوششان همی‌فشاری

آتشبهارجهانحقیقتحیاتخروشخسروخمارساقیسحرشرابشیرینطربقدحمطرب


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید