غزل شماره ۲۶۲۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر علم خرابات تو را همنفسستی
این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی
ور طایر غیبی به تو بر سایه فكندی
سیمرغ جهان در نظر تو مگسستی
گر كوكبه شاه حقیقت بنمودی
این كوس سلاطین بر تو چون جرسستی
گر صبح سعادت به تو اقبال نمودی
كی دامن و ریش تو به دست عسسستی
گر پیش روان بر تو عنایت فكنندی
فكری كه به پیش دل توست آن سپسستی
معكوس شنو گر نبدی گوش دل تو
از دفتر عشاق یكی حرف بسستی
گوید همه مردند یكی بازنیامد
بازآمده دیدی اگر آن گیج كسستی
لرزان لهب جان تو از صرصر مرگ است
لرزان نبدی گر ز بقا مقتبسستی
همراه خسان گر نبدی طبع خسیست
در حلق تو این شربت فانی چو خسستی
طفل خرد تو به تبارك برسیدی
در مكتب شادی ز كجا در عبسستی
خاموش كه این‌ها همه موقوف به وقت است
گر وقت بدی داعیه فریادرسستی

اقبالجهانحقیقتخراباتدامنسایهسیمرغصبحعشاقفانیفریادهوس


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید