غزل شماره ۱۲۰۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
برای عاشق و دزدست شب فراخ و دراز
هلا بیا شب لولی و كار هر دو بساز
من از خزینه سلطان عقیق و در دزدم
نیم خسیس كه دزدم قماشه بزاز
درون پرده شب‌ها لطیف دزدانند
كه ره برند به حیلت به بام خانه راز
طمع ندارم از شب روی و عیاری
بجز خزینه شاه و عقیق آن شه ناز
رخی كه از كر و فرش نماند شب به جهان
زهی چراغ كه خورشید سوزی و مه ساز
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
كه قدر از چو تو بدری بیافت آن اعزاز
همه تویی و ورای همه دگر چه بود
كه تا خیال درآید كسی تو را انباز
هلا گذر كن از این پهن گوش‌ها بگشا
كه من حكایت نادر همه كنم آغاز
مسیح را چو ندیدی فسون او بشنو
بپر چو باز سفیدی به سوی طبلك باز
چو نقده زر سرخی تو مهر شه بپذیر
اگر نه تو زر سرخی چراست چندین گاز
تو آن زمان كه شدی گنج این ندانستی
كه هر كجا كه بود گنج سر كند غماز
بیار گنج و مكن حیله كه نخواهی رست
به تف تف و به مصلا و ذكر و زهد و نماز
بدزدی و بنشینی به گوشه مسجد
كه من جنید زمانم ابایزید نیاز
قماش بازده آن گاه زهد خود می‌كن
مكن بهانه ضعف و فرومكش آواز
خموش كن ز بهانه كه حبه‌ای نخرند
در این مقام ز تزویر و حیله طناز
بگیر دامن اقبال شمس تبریزی
كه تا كمال تو یابد ز آستینش طراز

آستیناقبالبهانهتبریزتزویرجهانخموشخورشیدخیالدامنسلطانعاشقغمازمسیحچراغ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید