غزل شماره ۹۳۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مها به دل نظری كن كه دل تو را دارد
كه روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد
كه چون تو یار دلارام خوش لقا دارد
همی‌رسد به گریبان آسمان دستش
كه او چو سایه ز ماه تو مقتدا دارد
به آفتاب تو آن را كه پشت گرم شود
چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد
چرا به پنجه كمرگاه كوه را نكشد
كسی كه ز اطلس عشق خوشت قبا دارد
تو خود جفا نكنی ور كنی جفا بر دل
بكن بكن كه به كردار تو رضا دارد
چرا نباشد راضی بدان جفای لطیف
كه او طراوت آب و دم صبا دارد
در آتش غم تو همچو عود عطاریست
دل شریف كه او داغ انبیا دارد
خمش خمش كه سخن آفرین معنی بخش
برون گفت سخن‌های جان فزا دارد

آتشآسمانآفرینجفاجهانسایهسخنصباعشقعود


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید