ای بیوفا جانی كه او بر ذوالوفا عاشق نشد
قهر خدا باشد كه بر لطف خدا عاشق نشد
چون كرد بر عالم گذر سلطان مازاغ الصبر
نقشی بدید آخر كه او بر نقشها عاشق نشد
جانی كجا باشد كه او بر اصل جان مفتون نشد
آهن كجا باشد كه بر آهن ربا عاشق نشد
من بر در این شهر دی بشنیدم از جمع پری
خانه ش بده بادا كه او بر شهر ما عاشق نشد
ای وای آن ماهی كه او پیوسته بر خشكی فتد
ای وای آن مسی كه او بر كیمیا عاشق نشد
بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل
هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد