ای دوست شكر خوشتر یا آنك شكر سازد
ای دوست قمر خوشتر یا آنك قمر سازد
بگذار شكرها را بگذار قمرها را
او چیز دگر داند او چیز دگر سازد
در بحر عجایبها باشد بجز از گوهر
اما نه چو سلطانی كو بحر و درر سازد
جز آب دگر آبی از نادره دولابی
بی شبهه و بیخوابی او قوت جگر سازد
بی عقل نتان كردن یك صورت گرمابه
چون باشد آن علمی كو عقل و خبر سازد
بی علم نمیتانی كز پیه كشی روغن
بنگر تو در آن علمی كز پیه نظر سازد
جانها است برآشفته ناخورده و ناخفته
از بهر عجب بزمی كو وقت سحر سازد
ای شاد سحرگاهی كان حسرت هر ماهی
بر گرد میان من دو دست كمر سازد
میخندد این گردون بر سبلت آن مفتون
خود را پی دو سه خر آن مسخره خر سازد
آن خر به مثال جو در زر فكند خود را
غافل بود از شاهی كز سنگ گهر سازد
بس كردم و بس كردم من ترك نفس كردم
خود گوید جانانی كز گوش بصر سازد