با آن كه میرسانی آن باده بقا را
بی تو نمیگوارد این جام باده ما را
مطرب قدح رها كن زین گونه نالهها كن
جانا یكی بها كن آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را
آن چاه بابلت را وان كان سحرها را
بازآر بار دیگر تا كار ما شود زر
از سر بگیر از سر آن عادت وفا را
دیو شقا سرشته از لطف تو فرشته
طغرای تو نبشته مر ملكت صفا را
در نورت ای گزیدهای بر فلك رسیده
من دم به دم بدیده انوار مصطفا را
چون بسته گشت راهی شد حاصل من آهی
شد كوه همچو كاهی از عشق كهربا را
از شمس دین چون مه تبریز هست آگه
بشنو دعا و گه گه آمین كن این دعا را