غزل شماره ۴۵۴

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دیگر به کجا می رود این سرو خرامان
چندین دل صاحب نظرش دست به دامان
مردست که چون شمع سراپای وجودش
می سوزد و آتش نرسیدست به خامان
خون می رود از چشم اسیران کمندش
یک بار نپرسد که کیانند و کدامان
گو خلق بدانید که من عاشق و مستم
در کوی خرابات نباشد سر و سامان
در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر
محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان
دل می طپد اندر بر سعدی چو کبوتر
زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان
یا صلح متی یرجع نومی و قراری
انی و علی العاشق هذان حرامان

آتشاسیرامانبوسهخراباتخرامانسعدیشمعصاحبعاشقمستچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید